خانوم مدیر ما انسان بسیار بزرگوار و جالبی هستند، یعنی از همان روز اول که دیدمشان فهمیدم که با همه ی خانوم مدیر های دنیا فرق دارند، مثلا در انتخاب معلم ها رویکردشان این است که آن معلم واقعا ذوق تدریس و استعدادش را داشته باشد ، نه اینکه چه مدرکی از کجا گرفته است. هیچ وقت یادم نمیرود روز اول که داشتم برایشان از تغییر ریل تحصیلی ام از تجربی به انسانی و ماجرای های انتخاب رشته و دانشگاهم میگفتم و انتظار داشتم بگویند : "رشته ات هیچ ربطی به نگارش و ادبیات ندارد ، پس برو خونتون!" ولی لبخند زدند و گفتند : " بشوی اوراق اگر هم‌درسِ مایی / که علمِ عشق در دفتر نباشد ! :) "


جالب این جاست که خودشان و همسرشان ( که ایشان هم مدیر مدرسه هستند ) در خفن ترین دانشگاه علوم ریاضی و مهندسی کشور درس خوانده اند، ولی من اسم دانشگاهشان را حدودا سه ماه بعد از اولین دیدارم فهمیدم هیچ وقت هم تا به حال خداراشکر ندیدم که بخواهند با دانشگاهشان کلاس بگذارند یا از این ادا ها! 


اما چیزی که میخواهم درباره اش برایتان بنویسم بحث درس و دانشگاه نیست، بحثِ " طریقه ی زیستن " خانوم مدیر است. خانوم مدیر "ساده و زیبنده" زندگی میکند و این سادگی و زیبندگی در تمام وجوه زندگی اش دیده میشود، مثلا لباس و شلوار و کفش و روسری اش همیشه ساده و بلند و قشنگ است؛ هیچ وقت چیزی بر تنش ندیدم که پولک های خیره کننده یا طرح های براق داشته باشد، حلقه اش یک رینگ سبک ساده ی قشنگ است، لبتابش، تلفن همراهش، ساعت مچی اش و ماشینش. تازه آن طور که مهمانی افطاری را که هر سال برای همکاران برگزار میکند توصیف میکند ، میتوانم حدس بزنم خانه اش دقیقا در همین دو کلمه خلاصه میشود " ساده و زیبنده" و خب قطعا با صفا  

چهارشنبه برایمان از مراسم عروسیِ نداشته ، زندگی در خوابگاه دانشجویی متاهلی، جهاز و همه ی اینها حرف هایی زد که شنیدنش هم ذوق زده ام میکرد هم برایم عجیب بود که چنین آدم های ساده خواه و ساده زیستی هنوز وجود دارند! :)


خانوم مدیرِ عزیزِ قصه ی ما یک شعر را زیاد میخواند ، یعنی هم روی تخته وایت برد دفتر مینویسد ، هم در شب شعر مدرسه وقتی داشتیم جوجه کباب ها را روی ذغال درست میکردیم برایمان خواند،

نه یک خواندنِ ساده، نه یک خواندنِ ادبی، نه یک خواندنِ احساسی، یک خواندنِ برآمده از اعتقاد، اعتقاد به تک تکِ کلمات شعر :


در این بازار اگر سود است با درویشِ خرسند است

خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی :)



خدایا! این شعر را باور قلبی ما هم بفرما. الهی آمین! 



* این " و خرسندی" خیلی کلمه ی خوبیه! کلا در تمام افعال زندگی سعی کنید یه " و خرسندی " هم همراهش داشته باشید. مدرسه و خرسندی، دانشگاه و خرسندی، سربازی و خرسندی، ازدواج و خرسندی، طلاق و خرسندی ، بالا و پایین های زندگی همینجوری میان و میرن و ما هم نمیدونیم تهش چی میشه ! اما " و خرسندی " برامون باقی میمونه! "خرسندی " هم به معنای الکی خوش بودن نیست! یه حس شادی عمیقه که از "راضی به رضای خدا بودن" سر چشمه میگیره بنظرم 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها